برای مطالعه پنج درس یادگرفته شده از پیکسار و تجربههای مرتبط با آنها که توسط تیم فنافزار به اشتراک گذاشته شد، میتوانید قسمتهای اول و دوم این گزارش را بخوانید. در این قسمت به دو درس آخری که گفته شد خواهیم پرداخت:
۶. هرکس باید بتواند با هرکس صحبت کند
برای بیان نظرات و سوالات بین نقشها و افراد تیم نباید محدودیتی وجود داشته باشد. در کارهای خلاق مدام باید شکست بخورید و تصمیم بگیرید پس تصمیمگیری نباید تنها توسط یک نفر اتفاق بیفتد و همه باید به نوعی تصمیمات مربوط به خود را بگیرند.
این موضوع چه سختیهایی دارد و چرا همه اینکار را نمیکنند؟ شما وقتی میخواهید خطوط ارتباطی بین افراد را در نظر بگیرید، بین افراد کمتر تعداد ارتباطات کمتر است ولی برای مثال بین ۱۴ نفر این ارتباطات به ۹۱ خط میرسد و اگر هرکس بخواهد در هر لحظه با دیگری حرف بزند، افراد تیم دائما در حال رفت و آمد خواهند بود که منجر به آشوب خواهد شد. پس راه حل آن همزمان داشتن و نداشتن ساختاری برای کنترل ارتباط است که چالشی سخت است!
مشکل در تیمها برای اینکه هرکسی حرفش را بزند فرهنگ رفتاری رایجی برای گفتن حرفهایمان به صورت رک به دلیلی ناراحت نشدن و عدم بروز مشکل بین اعضاست. اعضای تیم فنافزار بارها تلاش کردند کاری کنند که اعضای تیم حرف بزنند و نظرشان را بدهند. برای مثال دو ارتیست تیم، سهیل زرقامی و آروین دروسی نژاد، بیشتر از هرکس دیگری با ژانر روگ لایک آشنا بودند ولی افرادی ساکت هستند که گرفتن نظر از آنها برای تیم کاری سخت بود و برایش تلاش زیادی کردیم.
۷. یادداشتهای خوب بدهید
منظور از یادداشت، همان بازخورد است. بازخورد مناسب دادن از نقطه ضعفهای فرهنگی ماست. نقد کردن و نقد شدن هر دو برایمان سخت است. خیلی مهم است که بتوانیم چند ساعت در رابطه با موضوعی بحث کنیم و تبدیل به بحثی شخصی نشود. در کتاب Creativity Inc. بارها بر این موضوع، اهمیت صداقت و درست بازخورد دادن تاکیید شده. یکی از کارهای جالبی که پیکسار بنیان گذارش بوده، brain trust است. وقتی کارگردانی جوان در حال کار بر روی پروژه ای است، گاهی دموی کارش را به تیمی به نام brain trust، شامل تمام کارگردانهای با تجربه و خبره، نشان میدهد. آنها شروع به نقد کارگردان جوان میکنند و نظرشان را صادقانه میدهند. این کار، نوعی بازخورد دادن سیستماتیک است که نکته مهمی دارد! پیش از خریده شدن پیکسار توسط دیزنی، دیزنی سعی میکرد همین کار را انجام دهد ولی انیمیشنهایش اکثرا شکست میخوردند. مهمترین فرقشان تصمیم گیرنده نهایی بود که در پیکسار کارگردان جوان اینکار را میکند. وی نظر تمام کارگردانهای با تجربه تر را میشنود ولی مجبور نیست آنها را اعمال کند و در نهایت خودش تصمیم میگیرد. در حالی که در دیزنی پس از نظر دادن، کارگردانهای با سابقه تر انتظار داشتند نظرشان اعمال شود که باعث بروز مشکلات زیادی مانند از بین بردن روحیه کارگردان جوان و به هم ریخته بودن محصول نهایی میشود.
در تصمیم گیریهای ما هم این نقطه ضعف معمولا وجود دارد که نظر بدهیم ولی قبول داشته باشیم که در انتها خود فرد مشخص شده، فارغ از نقشش در تیم، باید تصمیم بگیرد.
در رابطه با بازخوردهای داخلی، تیم سازنده فرزندان مورتا مشکل زیادی داشتند چرا که خیلی بازخوردگیری صادقانه و مناسبی نداشتند. طی ۵ سال دعواهای زیادی پیش آمد که خود ۵ سال به طول انجامیدن پروژه به خودی خود نیز باعث افزایش فشار روی اعضای تیم شده بود.
از طرف دیگر، ناشر در بازخورد دادن، خیلی صادقانه، قوی و رک عمل کرد که مرزهای بین شخصی نشدن و نقد کردن را رعایت میکرد. نامههایی ارسال میکردند که بدترین و سخت گیرانه ترین نقدها را کاملا محترمانه و درست منتقل میکردند، بدون اینکه حس ناراحتی و یا بیاحترامی به مخاطب دست بدهد.
طی سه قسمت به اشتراک گذاشته شده با شما از این رویداد، سعی شد طی هفت موردگفته شده تجربههای آقای فصیحی و نکات گفته شده در کتاب به اشتراک گذاشته شود. معمولا شکست تیمها و پروژهها بیشتر به دلیل این موارد است تا عالی نبودن کیفیت کار اعضای تیم. این طرز تفکرات برای پیشرفت پیکسار بوده که باعث شده تا به امروز پیکسار حدود 21 اثر موفق منتشر کند و خود آقای Catmull برنده چهار جایزه اسکار شود پس شاید بهتر باشد شما هم کتاب Creativity Inc. را مطالعه کنید.